لبیک
 
همه چیز از همه جا برای بچه مسجدی ها
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان لبیک و آدرس labbaik.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





لوگوی همسنگران
طراح قالب
معببر سایبری فندرسک

میتوانید این مسأله را حل کنید؟؟

 

در طول دوماه جنگ تقریبا 17500کیلومتر مربع از خاک کشورمان اشغال شد

 

در طول هشت سال دفاع مقدس تقریبا 213250 نفر شهید شدند

 

در بدن انسان سالم تقریبا 5/5نیم لیتر خون وجود دارد

 

مساحت کف دست انسان تقریبا 76 سانتی متر مربع است

 

 

 

حال حساب کنید :

 

برای پس گرفتن هر وجب این خاک چقدر خون ریخته شده ؟؟؟؟

 

 

جواب: برای هر وجب خاک ایران ، تقریبا 51 قطره خون شهید داده شده .

 

بماند که عده ای هم زخمی و جانباز شدند که خون گرمشان در مناظق جنگی بوی تازگی  میدهد .

 

حال !!!!

 

ما شرمنده شهداییم ؟؟؟ یا مدیون شهدا ؟؟؟ چرا؟؟؟



برچسب‌ها: شهید, شرمنده, تو, شهدا, خاک, خون,
[ دو شنبه 10 آذر 1393 ] [ 11:22 ] [ دانیال عادل فر ]

 عکس هنرپیشه خارجی‌ میذارن توي شبكه هاي اجتماعي, به خاطر

 دست و پای لختش همه زيرش ستاره مي زنند, باید دید پایی

 كه در راه ناموس و وطن و شرف قطع شده چقدر ارزش داره!

 



برچسب‌ها: شهید, شهدا, جانباز,
[ شنبه 21 بهمن 1391 ] [ 15:15 ] [ دانیال عادل فر ]

به خاک من گذري کن چو گل گريبان چاک              

که من چو لاله به داغ تو خفته ام در خاک

چو لاله در چمن آمد به پرچمي خونين                    

شهيد عشق چرا خود کفن نسازد چاک

سري به خاک فرو برده ام به داغ جگر                    

بدان اميد که آلاله بردمم از خاک

چو خط به خون شبابت نوشت چين جبين               

چو پيريت به سرآرند حاکمي سفاک

بگير چنگي و راهم بزن به ماهوري                        

که ساز من همه راه عراق ميزد و راک

به ساقيان طرب گو که خواجه فرمايد                   

اگر شراب خوري جرعه اي فشان بر خاک

ببوس دفتر شعري که دلنشين يابي                     

که آن دل از پي بوسيدن تو بود هلاک

تو شهريار به راحت برو به خواب ابد                       



برچسب‌ها: شعر, شهید, دفاع, جنگ, ,
[ دو شنبه 20 شهريور 1391 ] [ 20:48 ] [ دانیال عادل فر ]

کردستان بودیم، منطقه عملیاتی کربلای 10، زمین از برف سفید پوش شده بود و هوا سرد.

داخل چادر زندگی می کردیم و چادر ها برای در امان ماندن از دید دشمن (کوموله و دمکرات، عراقی ها، مزدوران محلی) در شکاف و دامنه های ارتفاعات زده شده بود، روی چادر ها چند لایه پلاستیک کشیده بودیم تا هم از گزند سرما در امان باشیم و هم آب باران و برف به داخل چادر نفوذ نکند، کف چادر هم چند لایه پلاسیتک کشیده بودیم تا هم پایمان یخ نزند و هم آب باران از زیر آن عبور کند، بعضی شب ها به خوبی عبور آب را زیر پا هامون احساس می کردیم. کار به جایی رسید که شیب داخل چادر رو به سمت وسط چادر درست کردیم طوری که یه جوی کوچک از وسط چادر می گذشت، چراغ والر رو روشن می کردیم و کنار جوی داخل چادر می نشستیم و دلمون رو روانه زاینده رود اصفهان می کردیم.

 

کیسه های خواب رو کسی جمع نمی کرد، هر کی از نگهبانی که برمی گشت مستقیم می رفت داخل کیسه خواب تا کمی گرم بشه. نگهبانی یعنی سردی کشیدن با دلهره از نشستن یک تیر توی پیشانی

یک ساعت بدون حرکت یک جا نشستن و به ارتفاعات اطراف خیره شدن.

گاهی اسلحه اونقدر یخ می کرد که وقتی از نگهبانی بر می گشتیم می گذاشتیم کنار چراغ والر تا یخ هاش آب بشه. بیشتر بچه ها سرما خورده بودند، اما تحمل بچه ها فرق می کرد.

غروب که می شده به دلهرة عجیبی دچار می شدیم، شدت سرما زیادتر می شد! و تعداد سنگر های نگهبانی زیادتر می شد! و ساعات نگهبانی بیشتر.

بیماری بچه ها، سرمای شدید، رعایت سکوت در شب، دید کم، حساس بودن (اغلب مزدوران محلی با توجه به شناخت و مانوس بودن با شرایط آب و هوا این ایام به ما حمله می کردند).

چند شب پشت سر هم اتفاق افتاد که برای نگهبانی بیدارمون نکردن، فکر کردیم حتما پاسبخش ها خوابشون برده، صداشو در نیاوردیم که زیرآب کسی نخوره و ما توی کیسه خواب های گرم، راحت می خوابیدیم.

اما کم کم برای همه سئوال شد. سه تا پاسبخش داشتیم هرچی سئوال کردیم یه جوری ما رو می پیچوندن و جواب درستی نمی دادند.

یکی ار بچه ها حالش خیلی بد شد، بدجور سرما خورد، خیلی به حالش غبطه می خوردیم که ایکاش جای اون بودیم و چند شب از نگهبانی معاف می شدیم و...!

یکی ار پاسبخش ها وقتی حرف های ما رو شنید دیگه طاقت نیاورد گفت بچه ها برای شفای حسن دعا کنید، بعد زد زیر گریه گفت: به خدا، هر وقت حسن علائم بیماری رو در چهره یکی از شما می دید، ما رو قسم می داد که شما رو بیدار نکنیم او به جای شما نگهبانی می داد و ما رو قسم داده به شما نگیم.

آن شب از خودمون خجالت کشیدیم، ما کجا و حسن کجا؟!

امروز یه چیزی میگم و یه چیزی شما می شنوید نگهبانی پشت سرهم اون هم توی اون هوا و توی اون موقعیت کار همه نبود، کار حسن بود که امروز او پیش ما نیست، کار غواص شهید حسن منصوری بود که در عملیات کربلای چهار آسمون شهادت را گرم کرد.



برچسب‌ها: دفاع, مقدس, جنگ, شهید, شهادت,
[ دو شنبه 20 شهريور 1391 ] [ 20:43 ] [ دانیال عادل فر ]

 

یک قناسه چی ایرانی که به زبان عربی مسلط بود اشک عراقی ها را درآورده بود. با سلاح دوربین دار مخصوصش چند ده متری خط عراقی ها کمین کرده بود و شده بود عذاب عراقی ها. چه می کرد؟
بار اول بلند شد و فریاد زد:« ماجد کیه؟» یکی از عراقی ها که اسمش ماجد بود سرش را از پس خاکریز آورد بالا و گفت: « منم!»
ترق!
ماجد کله پا شد و قل خورد آمد پای خاکریز و قبض جناب عزراییل را امضا کرد! دفعه بعد قناسه چی فریاد زد:« یاسر کجایی؟» و یاسر هم به دست بوسی مالک دوزخ شتافت!
چند بار این کار را کرد تا این که به رگ غیرت یکی از عراقی ها به نام جاسم برخورد. فکری کرد و بعد با خوشحالی بشکن زد و سلاح دوربین داری پیدا کرد و پرید رو خاکریز و فریاد زد:« حسین اسم کیه؟» و نشانه رفت. اما چند لحظه ای صبر کرد و خبری نشد. با دلخوری از خاکریز سرخورد پایین. یک هو صدایی از سوی قناسه چی ایرانی بلند شد:« کی با حسین کار داشت؟» جاسم با خوشحالی، هول و ولا کنان رفت بالای خاکریز و گفت:« من!»
ترق!



برچسب‌ها: لبخند, جبهه, خاطره, شهید, جنگ,
[ شنبه 28 مرداد 1391 ] [ 21:42 ] [ دانیال عادل فر ]

 نام و نام خانوادگی:خدامراد توکلیhttp://www.nooremonji.com/images/stories/tavakkoli.gif

نام پدر:عبدالمجید

تاریخ تولد:۱۳۴۸

تاریخ شهادت:۱۳۶۵

محل تولد:گتوند

محل شهادت:خوزستان

)زندگینامه و وصیتنامه در ادامه مطالب)




برچسب‌ها: گتوند, توکلی, خدامراد, شهید, سنگرساز, بی سنگر, لبیک,
[ سه شنبه 6 تير 1391 ] [ 17:27 ] [ دانیال عادل فر ]

 

 قبرستان

از دیر باز، یعنی از زمان کودکی، بعضی از داستانها برایم جالب توجه بود، مخصوصاً داستان هایی که پیرامون مرگ و جهان پس از آن می شنیدم.

از میان همه آن داستانها، قصه هایی که بیشتر جلب توجه می کرد، قصه هایی بود که مربوط  به زنده شدن مردگان و نپوسیدن جسدهای شان ، گفتگوهای آنان با زندگان و... بود و حقیقتاً اسراری در عالم خلقت است، که نفس کودکانه و بی غل و غش، به سوی آن رموز تمایل دارد و الا سست ایمانی ما، که از بزرگی، بی عقلی کودکانه را در چنته داریم؛ کم مانده تا منکر وجود خودمان شود ، شک در تمام وجودمان رخنه کرده ، سست عنصری بیداد می کند از خود خویش، دور مانده ایم ، چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند ، چنان در لاک خود تنیده ایم که گویا هیچ ، اما حقیقت چیز دیگری است ! چشمها را باید شست و افق های بلند را باید دید ، آن سوی عالم همه حق است ، مگر نشنیده ای پدر بزرگ را که در قبر گذاشتند و  تلقین می خواندند ، می گفتند اعلم یا فلان بن فلان ان الموت حق و ان الناکر و النکیر حق ....

(برای دیدن متن کامل به ادامه مطالب بروید)




برچسب‌ها: جسد, شهید, پوسیدن, لبیک, جبهه,
[ سه شنبه 6 تير 1391 ] [ 13:22 ] [ دانیال عادل فر ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید امید وارم از مطالب راضی باشین نظر یادتون نره
موضوعات
برچسب‌ها
لبیک (20)
جنگ (14)
شهید (13)
خدا (10)
طنز (6)
شعر (6)
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 32
بازدید ماه : 706
بازدید کل : 181172
تعداد مطالب : 176
تعداد نظرات : 26
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


آمار وبلاگ:
 

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 32
بازدید ماه : 706
بازدید کل : 181172
تعداد مطالب : 176
تعداد نظرات : 26
تعداد آنلاین : 1

خبرنامه وبلاگ:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید


مهدویت امام زمان (عج) دانشنامه عاشورا وصیت شهدا آیه قرآن